سخنان دل
پرنده پنج خصلت داشت نخستین اوج در پرواز سپس پرواز بی همراه سه دیگر هدف گیرد به منقارش فرازه کهکشان هارا چهارم رنگ بی رنگی و در آخر نوایش همچنان نجوا یوحنای صلیبی
فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛ روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد : - غمگيني؟ - نه . - مطمئني ؟ - نه . - چرا گريه مي کني ؟ - دوستام منو دوست ندارن . چرا؟ - چون قشنگ نيستم . - قبلا اينو به تو گفتن ؟ - نه . - ولي تو قشنگ ترين دختري هستي که من تا حالا ديدم . - راست مي گي ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد. چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛ عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!
دو شنبه 10 تير 1392برچسب:خواندنی ها, :: 21:40 :: نويسنده : fayaz بوی باران بوی سبزه بوی خاک
نرم نرمک می رسد اینک بهار برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو در گیره آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجویه منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منی...
منو از این عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگا نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه... . . .
منو از این عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگا نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه . . . . . از این عادت با تو بودن هنوز
ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز
اگه بی تو باشم منو میکشه
یه وقتایی اینقدر حالم بده
که میپرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس میکنم پشت من
همه شهر میگرده دنبال تو
همه شهر میگرده دنبال تو
منو از این عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگا نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه. . .
همین که فکرمی برای من بسه
پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟
” مامانش گفت:
“این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.”
پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟”
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : fayaz بدترین دروغ دروغی است که ناخودآگاهانه به خودمان می گوییم، در ذهنمان ریشه می دواند و تأثیرات بیرونی بد و تفکرات منفی بر جای می گذارد. پس دفعه بعدی که تصمیم گرفتید زندگیتان را خانه تکانی و دور و برتان را خلوت کنید از ذهن شروع کنید ، دروغ های قدیمی و حدیث نفس های منفی را که با خود می گفتید از فکرتان بیرون کنید. ۱) هنوز دلیلی برای شادی در زندگی ام ندارم. ۳) افرادی هستند که مرا آزار می دهند. ۵) شرایط هرگز بهتر نمی شود. ۸) گذشته ام ۱۰۰ درصد گواه بر آینده ام است. ۱۰) بدون رفتگانم نمی توانم به زندگی ادامه دهم.
در طول تاریخ مردم سراسر جهان آیینهای متنوع و عجیبی داشتهاند اما بر طبق یک رسم عجیب در بخشی از چین عروس در هنگام برگزاری مراسم عروسیاش باید گریه کند.
این رسم که در ایالت «سیچوآن» مرسوم است در طول قرن ۱۷ طرفداران زیادی داشته و تا سال ۱۹۱۱ میلادی نیز ادامه یافته است. بر طبق این رسم عروس در شب مراسم عروسیاش مجبور است، گریه کند و در صورتی که قادر به گریه کردن نبود افراد حاضر در مجلس از او به عنوان فردی ضعیف یاد میکردهاند. گفته شده است در یکی از این مراسم عروس که قادر به گریهکردن نبوده است مورد ضرب و شتم مادرش قرار میگیرد. همچنین این رسم در بخشهای مختلف ایالت «سیچوآن» به روشهای متنوع برگزار میشده است؛ به طور مثال در غرب این ایالت، عروس مجبوراست از یک ماه پیش از برگزاری مراسم عروسیاش گریه کند. به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید. ۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب میاندازید و با شناکردن خود را به یک قایق نجات میرسانید و از آن بالا میروید. چند نفر دیگر را در آن قایق نجات همراه خود میبینید؟ جواب ها نزد خود یادداشت کنید لطفا ۲- خود را به ساحل میرسانید و بیابان وسیعی را در مقابل خود میبینید. چند وسیله شخصی و مقداری خوراکی بر میدارید و در جستجوی نجات، راه بیابان را در پیش میگیرید. چند جفت کفش برمیدارید؟ ۳- پس از یک راهپیمایی طولانی و سخت، از یک تپه شنی بالا میروید و با خوشحالی شهری را در دوردست میبینید. همچنین متوجه میشوید که در فاصلهای نه چندان دور در سمت راست شما واحهای وجود دارد. آیا ابتدا به آنجا میروید و برای مدتی کوتاه، یا هر چقدر که میخواهید استراحت میکنید و یا آن که آن را نادیده گرفته به راهتان به سوی شهر ادامه میدهید؟ ۴- پس از ورود به شهر، قصری توجه شما را به خود جلب میکند و تصمیم میگیرید که وارد آن شوید. پس از عبور از دروازهها، خود را در یک راهروی طولانی مییابید که به اتاق پادشاه منتهی میشود. وارد اتاق میشوید و شاه و ملکه را میبینید که در کنار هم به تخت نشستهاند. شاه و ملکه چه شکلی هستند؟ و چه ویژگیها و خصوصیاتی را برایتان مجسم میکنند؟ ۵- از آن اتاق خارج میشوید و از یک پلکان مارپیچی پایین میروید. تاریک و سایهدار است، با مشعلهایی بر روی دیوار که به طور نوبتی روشن و خاموش میشوند. همین طور که پائین میروید، ناگهان یک زن (اگر شما مرد هستید) و یا یک شوالیه (اگر شما زن هستید) از کنارتان عبور میکند. شما فقط برای یک لحظه صورتش را میبینید و این تصویر، یک نفر که میشناسید را به یادتان میآورد. او چه کسی است؟ ۶- پلّهها شما را به اتاق پذیرایی میرساند و شما میز بسیار بزرگی با یک گیلاس پایهدار در وسط آن میبینید. به گیلاس نگاه کنید. چقدر آن پر از مایعات است؟ جواب های خود را مرور کنید و برای دیدن نتیجه آزمایش به پایین صفحه مراجعه نمائید
فقط بعد از اینکه جواب دادید لطفا
1- تعداد دوستان واقعی که دارید.
۲- تعداد عشقهای واقعی که قبل از ازدواج خواهید داشت .
۳- اصول اخلاقی شما در کار.
۴- آنچه تصوّر کردهاید آن چیزی است که به نظر شما یک زوج ایدهآل باید آن گونه باشند.
۵- این همان شخصی است که تا پایان عمر، ذهنتان درگیر اوست . ۶- میزان پر بودن گیلاس، نشانگر این است که شما در یک رابطه دوستی چقدر از خودتان مایه میگذارید.
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت
او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش
باز نشسته شد
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر
لاینحل یکی از دستگاه های
چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند
آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند
و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین،
نومیدانه به او متوسل شده بودند
که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام
به وارسی دستگاه می پردازد
و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه
مخصوص دستگاه می کشد
و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می
افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد
مصرفی می کند
و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !
شنبه 23 دی 1391برچسب:خواندنی ها, :: 22:35 :: نويسنده : fayaz آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|