سخنان دل

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

 

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی نوشی ز جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکویی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:شعر, :: 19:17 :: نويسنده : fayaz

برام هیچ حسی شبیه تو نیست 

 

کنار تو در گیره آرامشم 

 

همین از تمام جهان کافیه 

 

همین که کنارت نفس میکشم

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست 

 

تو پایان هر جستجویه منی 

 

تماشای تو عین آرامشه

 

تو زیباترین آرزوی منی...

 

منو از این عذاب رها نمیکنی

 

کنارمی به من نگا نمیکنی

 

تمام قلب تو به من نمیرسه 

 

همین که فکرمی برای من بسه...

.

.

.

 

منو از این عذاب رها نمیکنی

 

کنارمی به من نگا نمیکنی

 

تمام قلب تو به من نمیرسه 

 

همین که فکرمی برای من بسه

.

.

.

.

.

از این عادت با تو بودن هنوز 

 

ببین لحظه لحظم کنارت خوشه 

 

همین عادت با تو بودن یه روز 

 

اگه بی تو باشم منو میکشه

 

یه وقتایی اینقدر حالم بده 

 

که میپرسم از هر کسی حالتو

 

یه روزایی حس میکنم پشت من

 

همه شهر میگرده دنبال تو

 

 

همه شهر میگرده دنبال تو

 

 

 

منو از این عذاب رها نمیکنی 

 

کنارمی به من نگا نمیکنی 

 

تمام قلب تو به من نمیرسه 

 

همین که فکرمی برای من بسه. . .

 

 

 

همین که فکرمی برای من بسه

 

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:شعر, :: 21:57 :: نويسنده : fayaz

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت خورشید
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد می بالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم ردا از توفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می فهمید
آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده است چرا برگردیم
آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:شعر, :: 17:30 :: نويسنده : fayaz

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

       داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش  کنید

     گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

 

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم  

      ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم 

        بسته سلسله سلسله مویی بودیم

 

کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

 

نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت 

     سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت

این همه مشتری و گرمی بازارنداشت 

       یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت

 

اول آن کس که خریدارشدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

 

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او 

      داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او 

       شهر پرگشت زغوغای تماشایی او

 

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد...

 

 

جمعه 19 آبان 1391برچسب:شعر, :: 21:54 :: نويسنده : fayaz

با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم
با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
با تو، من در هر شکوفه می شکفم
با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو، من در روح طبیعت پنهانم
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.

چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:شعر, :: 20:33 :: نويسنده : fayaz

پاییز

پادشاه فصل ها
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز

چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:شعر, :: 20:11 :: نويسنده : fayaz

 


 

 

خدایا!!!
دلم هوای دیروز را کرده. هوای روزهای کودکی را.
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم
تا برای تو بیاورد.
 دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
 میخواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی که دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت
در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم
به سوی تو دلم میخواهد
این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم دلم میخواهد ...
می شود
باز هم کودک شد؟؟؟؟

                                   راستی خدا! دلم فردا هوای امروز را می کند؟

 

چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:شعر, :: 23:3 :: نويسنده : fayaz

coming back to life

   

where were you when I borned in yours fire of love

  

where were you when I was burned and broken

 

 

whil the days slipped by from my window watching

  

where were you when I was hurt and I was helpless

  

 

because the thing you say and the things you do surround me

  

 

whil you were hanging your self on some one else's words

    

dying to bellieve in what you heard

  

I was standing straight in to the shining sun

 

جمعه 27 مرداد 1391برچسب:شعر, :: 21:2 :: نويسنده : fayaz

پرنده پنج خصلت داشت

نخستین اوج در پرواز

سپس پرواز بی همراه

سه دیگر هدف گیرد به منقارش فرازه

کهکشان هارا

چهارم رنگ بی رنگی

و در آخر نوایش همچنان نجوا

یوحنای صلیبی

جمعه 8 ارديبهشت 1398برچسب:شعر, :: 14:0 :: نويسنده : fayaz

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیددارم از مطالب لذت ببرید با نظراتتون من را در بهبوده این وب یاری کنید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان fayaz70 و آدرس fayaz70.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content